باید لیاقت مجاهد شدن را بهمان بدهند...
همیشه از بچگی دوست داشتم که یه کوچولو داشته باشم... یادمه که چطور به عروسک هام شیر می دادم، براشون لباس می دوختم، شال گردنم رو توی سرمای زمستون با وجود خنده همه همکارای مامانم که توی سرویس بودن دور سرش می انداختم که سردش نشه، بهشون از هر غدایی که می خوردم می دادم یا ... حالا خدا به یکی از آرزو هام رسوندتم من یه کوچولوی نازنین و معصوم دارم و دوست دارم بهش شیر بدم خیلی اما اون روزهای اول که نی نی همش گریه می کرد و بقیه می گفتن شیر نداری بهش بدی، خیلی غصه ام می شد، بقیه رو بیرون می کردم از اتاق و تنهایی گریه می کردم من از خدا خواسته بودم که باور کنم که این بچه ما نیست،بنده اونه که چند روزی مهمون ماست و من یه میزبانم دلم خی...
نویسنده :
مامانی
17:36