محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

سردار کوچک

باید لیاقت مجاهد شدن را بهمان بدهند...

همیشه از بچگی دوست داشتم که یه کوچولو داشته باشم... یادمه که چطور به عروسک هام شیر می دادم، براشون لباس می دوختم، شال گردنم رو توی سرمای زمستون با وجود خنده همه همکارای مامانم که توی سرویس بودن دور سرش می انداختم که سردش نشه، بهشون از هر غدایی که می خوردم می دادم یا ... حالا خدا به یکی از آرزو هام رسوندتم من یه کوچولوی نازنین و معصوم دارم و دوست دارم بهش شیر بدم خیلی اما اون روزهای اول که نی نی همش گریه می کرد و بقیه می گفتن شیر نداری بهش بدی، خیلی غصه ام می شد، بقیه رو بیرون می کردم از اتاق و تنهایی گریه می کردم من از خدا خواسته بودم که باور کنم که این بچه ما نیست،‌بنده اونه که چند روزی مهمون ماست و من یه میزبانم دلم خی...
21 تير 1392

سردارک30: اولین ماه رمضان

ماه رمضان از راه رسید و من یه تمرین ویژه برای مامانم راه انداختم... امسال داره روزه برعکس می گیره یعنی به لطف من محبوره از صبح تا شب با اینکه خیلی سختشه و اصلا میل نداره هی بخوره که من گشنه نمونم! من دوست دارم که از صبح تا شب بچسبم به مامانم و با دهان باز نگاهش کنم یا قورت قورت بخورم اصلا هم اجازه نمی دم منو از بغلش پایین بذاره خیلی که همکاری بخوام بکنم ٤ ساعت توی روز می خوابم که مامانم وقت کنه لباسهام رو بشوره و نماز و دستشویی بره به نظرم مامانم باید یاد بگیره که مهم بندگی ست، هم خوردن سخته و هم نخوردن مهم اینه که وقتی خدا می گه بخوری و وقتی می گه نخوری...   ...
19 تير 1392

سردارک 31: ورود به جمع عاملان به سنت پیامبر

دیدم امروز از صبح مامان جون اومده پیش ما خونمون، مامان هم مهربون شده. حموم بردم، تند تند بهم شیر می داد و ... متوجه شدم باید خبری باشه مامان یه دعا هم برام می خوند اللَّهُمَّ هَذِهِ سُنَّتُكَ وَ سُنَّةُ نَبِيِّكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اتِّبَاعٌ مِنَّا لَكَ وَ لِنَبِيِّكَ‏ بِمَشِيَّتِكَ وَ بِإِرَادَتِكَ وَ قَضَائِكَ لِأَمْرٍ أَنْتَ أَرَدْتَهُ‏ وَ قَضَاءٍ حَتَمْتَهُ وَ أَمْرٍ أَنْفَذْتَهُ فَأَذَقْتَهُ حَرَّ الْحَدِيدِ فِي خِتَانِهِ وَ حِجَامَتِهِ لِأَمْرٍ أَنْتَ أَعْرَفُ بِهِ مِنِّي اللَّهُمَّ فَطَهِّرْهُ مِنَ الذُّنُوبِ وَ زِدْ فِي عُمُرِهِ وَ ادْفَعِ الْآفَاتِ عَنْ بَدَنِهِ وَ الْأَوْجَاعَ عَنْ جِسْمِهِ وَ زِدْهُ مِن...
17 تير 1392

سردارک29:اولین مهمانی

من امروز برای اولین بار از منزل خارج شده و به مهمانی رفتم! آخه از قدم مبارک و کوچولوی من و به لطف خدا خاله خانوم ما عروس شد و من باید به اوضاع نظارت می گردم و صد البته داماد جدید را نظاره... همین یه خاله رو داریم دیگه باید مطمئن می شدم از اوضاع مامانم می گه که خیلی جالب رفتار می کردم، هر جا که پای صحبت مهمی به میان بود من تحمل دوری از جمع را نداشتم و اصرار می کردم که توی جمع باشم و همه جا رو نگاه کنم... اما جاهایی که خیلی فایده نداشت خوردن رو به دیدن ترجیح می دادم خلاصه این اولین خروج ما از منزل به قصد مهمانی بود...
15 تير 1392

سردارک28: لا سنه و لا نوم

هر وقت آِیه الکرسی می خواندم به این فکر می کردم که چه اهمیتی دارد که انسان خدایی داشته باشد که نه چرت و نه خواب او را نمی گیرد... وقتی که شبها محمد صادق گریه می کند و من خوابم یا چرت می زنم و از تامین نیاز او باز می مانم می فهمم که نعمت همیشه بودن و بیدار بودن چقدر مهم است... الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تاخذه سنه و لا نوم به نظرم اینکه بتوانی با هر گریه گوش به فرمان باشی و آماده به خدمت باعث می شود که شیر دادن ثوابی معادل مجاهد فی سبیل الله داشته باشد مجاهد همیشه گوش به زنگ و آماده به کار است وقت هایی که با وجود اینکه متوجه می شوم محمدصادق گریه می کند و باز هم بلند نمی شوم تا به جیغ بنفش بزند به خودم می گویم باید خیلی تم...
7 تير 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سردار کوچک می باشد